امروز صبح اولین صبحی بود که من کنار دیانا خوابیدم اما اصلا از دست نق نق هاش آسایش نداشتم . هی مامانم بهش شیر میداد میخوابید چند دقیقه دیگه بیدار میشد و نق میزد . امروز هم بردیمش حموم . وقتی از حموم بیرون اومد انگار تو حموم بهش هزار پرس غذا داده بودن آخه خیلی تپل شده بود . امروز ساعت5 تازه فهمیدیم که لپاش مثل من سوراخ میشه . تازه فهمیدیم که مثل من گونه داره . تازه فهمیدیم که مثل من دماغش سربالاس . تازه فهمیدیم که ابرو هاش مثل مامانم کشیده س . خلاصه کلا آبجیمو زیر ذره بین بردیم . خب فعلا خدا حافظ (این داستان ادامه دارد چون هنوز امروز تموم نشده) ...